یک سال دیگر هم گذشت و ....

ساخت وبلاگ
پیشانی ام، عرصه جنگ لشگر عثمانی و ایران شده است، لشگر عثمانی هجوم می آورد و لشگر ایران با وجود دلاوری و شجاعت های فراوان قلع و قمع می شود و فرمانده دوباره نیروی جدید می فرستد به میدان جنگ. چشم هایم هم محل قرارگیری مجروحان شده، چشم راستم اردوی عثمانی هاست و چشم چپم اردوی ایرانی ها.... کرور کرور مرض و درد از چشم هایم بیرون می ریزند.... ژلوفن به عنوان حکم و عامل صلح راهی از پیش نمی برد و دو لشگر گویی با زاد و رودشان آمده اند جنگ، زمین و آسمان کارکردی به مثابه رحم زنان دارند و هی مرد جنگی می زایند، انگار خط تولید مرد جنگی دارند و این جنگ تا پایان دنیا ادامه دارد.... پی نوشت. سیمین بهبهانی، دلش صراحی لبریز آرزومندی است و من هم با شباهت بسیار، چشمانم و سرم صراحی لبریز جنگ و خونریزی است. + نوشته شده توسط زهرا در دوشنبه یازدهم دی ۱۳۹۶ و ساعت 17:57 | یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 69 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:22

امروز بالاخره بعد از یک ماه جلسه پشت جلسه، در جلسه گروه مثل یک عضو پذیرفته شده باهام برخورد شد. زن بودگی و جوان بودن  در یک جمع مردانه که میانگین سن شان  دوبرابر سن  من  است سخت بود(است)؟پاسخی برایش ندارم... راستش انگار از وقتی معلم شده ام، معلم افرادی که از من بزرگتر هستند، حقوق شان بیشتر است،  اغلب پست های مهم تری از من دارند، دیگر سخت نیست ... در هرحال یا پذیرفتند یا بهش پذیراندم که من هم عضوی از جلسات هفتگی هستم و هستم!!!! در راه برگشت مادر یکی از دوستان سالیان دورم به همراه خودش و خواهرش را دیدم، البته با خواهرش هم دوست بودم.... هیچ وقت متوجه نشدم چرا دوستی مان در وسط زمین و زمان رها شد و چرا با وجود این که من ختم برادرشان رفتم، هیچ کدام شان ختم بابا نیامدند و حتی تسلیت نگفتند.... انتظار دارم؟ نمی دانم اما در آن دوران فهمیدم حضور دوستانم در آن روزهای سخت مرهمی بر غم ام بود و بار سوگم  را سبک می کرد. + نوشته شده توسط زهرا در چهارشنبه سیزدهم دی ۱۳۹۶ و ساعت 19:27 | یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 80 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:22

نوشتن خوب است.
یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 78 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33

یک اردی بهشت دیگر هم از راه رسید.
یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 65 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33

یک پاییز دیگر آمد.
یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 79 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33

مامان برای پر کردن تنهایی اش به ماهواره و سریال هایش روی آورده، منم شدم مسئول دانلود کردن سریال‌هایی که دوست داره. به خواب شبم هم نمی دیدم که یه روز دنبال لینک دانلود سریال های ترکی بگردم و خبر خوبم برای مامان این باشه که سریالی که می خواست لینک دانلودش اومده و بازیگر مورد علاقه اش سریال جدید بازی کرده و سریالی که داره می بینه تعداد قسمت هاش کمه و زود تموم میشه. چند هفته است شب‌ها تقریبا هر شب خواب بابا رو می‌بینم حرف و اتفاق خاصی نیست، فقط اتفاق های عادی و حرف های معمولی می زنیم. چند شب پیش داشتیم غذا می خوردیم، پلو و مرغ. امروز خیلی گرسنه بود، رو میزم کشمش بود، مشت مشت کشمش خوردم ، یهو یاد بابا افتادم، یاد غذا خوردن بابا،آخرین غذایی که بابا خورده بود، عدس پلو با کشمش بود. فکر کنم فقط من و میثم این رو می دونستیم. یک بار یکی از دانشجوهام گفت، داشت برای بقیه تعریف می کرد که اتفاقا همون روز شنبه، بابا رو دیده بوده سر ناهار، روز عدس پلو با کشمش حرم.البته نمی دونم راست میگفت یا نه!  چند روز پیش یکی اومده بود می گفت، استاد پدرتون همکار ما بوده؟ پرسیدم مگه شغلتون چیه؟ گفت: مدافع!!!!! براش توضیح دادم بابای من مدافع نبوده...این دانشجوها برای نمره هر حرفی می زنن.  یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 75 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33

تهران، چند روز است که عصبانی است، (داشتم فکر می کردم بنویسم تهران مثل زنی عصبانی است، دیدم جنسیت زدگی تا مغز استخوانم نفوذ کرده است انگار! بنابراین تهران را فردی در نظر گرفتم تا خود خواننده اگر دلش خواست به او جنسیت بدهد، این کلمه اگر دلش خواست هم خیلی کلمه ناقلایی است، انگار گوینده به مخاطب اعتماد ندارد از سمتی نمی‌خواهد ناراحت شود و خود را در بازی بیندازد، از سمت دیگر نمی‌خواهد یا می‌خواهد کاری را انجام دهد ....) البته این عصبانیت یک روزه به وجود نیامده است که، چیزی یا فردی که او عصبانی کرده است، مدت زمانی پیش این بلا را سر او آورده است و تهران هم هی سکوت کرده و چیزی نگفته و عامل عصبانیت هم با پشتکار بیشتری  عمل خود را انجام داده است تا به جایی رسیده است که عصبانیت تهران تبدیل به دلگیری شده است و در این مرحله نه از دست ابرهای باران زا کاری بر می آید نه از دست بادها! تا دیروز اگر راه حل این بود که برویم با تهران صحبت کنیم، بخندانیمش، حواسش را پرت کنیم یا به او بگوییم "تهران عزیز، سخت نگیر، زندگی است دیگر"، "تهرانک! رسم دنیا است دیگر"، " بابا تهران، بیخیال! پاشو بریم یه جایی"، " تهرانی دانشگاه به من بلیط پارک دلفین‌ها و باغ پرندگان و استخر داده، بیا بریم، دکتر ... هیئت علمی است و معاون و اندازه موهای من، پست دارد، چشمش به این بلیط باغ پرندگان  من است و بیا برویم حالش را بگیریم ... یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33

تهران مهربان، این بار خیلی خیلی دلش گرفته است،دلتنگی هایش  اشکش را دراورده است و از شدت گریه به هق هق افتاده است... مثل اینکه مدت زمان زیادی است که دندان به دندان ساییده است و ناگهان بغضش ترکیده است.... و یکی از نمودهای ترکیدن بغضش، لرزیدن دل ما بود.... خب حق مان است وقتی سال‌های سال نسبت به دلتنگی اش بی اعتنا بودیم، حالا هم باید بلرزیم.

+ نوشته شده توسط زهرا در شنبه دوم دی ۱۳۹۶ و ساعت 12:38 |

یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 82 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33

یکی از چیزهایی که در درست کردنش تبحر دارم، مربای توت فرنگی است(حالا این که در چند مورد تبحر دارم پاسخش بسیار واضح است یکی و بیشتر و این که بیشتر چند تا است، صفرتا، تا هر چند تا). چند شب پیش رفته بودیم پالادیوم خرید دیدم توت فرنگی زده کیلویی صد هزار تومان!!!! خب برای سبد اقتصاد خانواده ما بیش از حد انتظار بود،همین بیش از حد انتظار بودنش، باعث شد دیروز بعد از  کلاس که اتفاقا خیلی عصبانی بودم، وقتی دیدم یه میوه فروشی تو جمالزاده زده هفده هزار تومان، از هول حلیم افتادم تو دیگ و سه کیلو خریدم، البته شاگر میوه فروشی نایلون رو تا خرخره پر کرده بود شده بود پنج کیلو! منم گفتم من سه کیلو میخوام، آقای پشت ترازو هم یه نگاه خاک بر سر گدات کنن به من کرد و گفت"سر راست می کنمش 50 تومن" منم یک تراول 50 هزار تومنی داشتم و دادم بهش و نایلون رو ازش گرفتم. داشتم فکر می کردم به سبک کتاب " مثل آب برای شکلات" یک کتاب تک فصلی بنویسم و طرز پخت مربای توت فرنگی را بنویسم! دیدم فقط یک جمله دارم بنویسم"به مخلوط توت فرنگی و شکر فرصت بدهید! " فقط همین... بعد دیدم نصف مشکلات دنیا با همین فعل حل می شود، "فرصت بدهید." یک سال دیگر هم گذشت و .......
ما را در سایت یک سال دیگر هم گذشت و .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sharabetalkh1 بازدید : 72 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33